دل بسته ام به آبی چشم شمالی اش
شال سفید ، روسری پرتقالی اش
بغض قشنگ و کال غزل های صورتیش
حس پر از لطافت لحن سوالی اش
با بغض ، در خیال خودم درد می کشم
غم می خورم برای ...خودم...بی خیالی اش
هی احتمال این که یقینا مرا نخواست
هی دلخوشم به آمدن احتمالی اش
...
بغضم امان نمی دهد این بیت آخر است
حس می شود میان غزل جای خالی اش!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 10:57 توسط محمد مباركي
|
با غزل زندگی نکردم که٬سال ها بعد فکر نان باشم